در نخستین دیدار میثم تمار و امیرالمؤمنین(ع)، حضرت از او نامش را
میپرسد که پاسخ میشنود: سالم! حضرت میفرماید:
اما پیامبر خدا(ص) به من فرمود پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین
خودت «میثم» گذاشته است.
روزى، میثم در مجلس «بنى اسد» با حبیب بن مظاهر ملاقات کرد.
مدتى باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب بن مظاهر گفت:
گویا پیر مرد خربزه فروشى (۱) را می بینم که در راه دوستى فرزندان و
خاندان پیامبر،او را به دار مى آویزند و بر چوبه دار،شکمش را می درند.
(اشاره به شهادت میثم در کوفه)
میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ رویى را می بینم و
می شناسم، با دو دسته موى بر سر که براى یارى فرزند دختر پیامبرش
قیام می کند وکشته مى شود و سرش در کوفه گردانده مىشود.
(اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و
رفتند.
اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم میکردند، هنوز متفرق نشده بودند
که «رشید هجرى» یکى از یاران على«ع» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب
را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت:
خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفتهاش بیفزاید که:
«به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه مى آورد، صد درهم بیشتر داده
می شود.» و... رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است!
ولى چند روزى نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم
پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند
به همان صورت اتفاق افتاد.(۲)
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزى
حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است. در سرزمین عراق در محلى
میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهى است که مدفن «میثم تمار» است.
بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب على (علیه السلام)
نوشته شده است
از سربازان ولایت جز ولایت پذیری انتظاری نیست؛ اما از سرداران ولایت
تنها ولایت پذیری کافی نیست؛ بلکه میبایست ولایتمدار هم باشند.
معنایش این است که کسی با شناخت کامل از منظومه فکری و خط مشی
سیاسی و اجرایی ولایت، حتی قبل از اینکه دستوری برسد، بتواند در انجام
به تکالیف خود، دقیقا بر اساس خواست و روش مورد پذیرش ولی حرکت
کند. به عبارت دیگر پیش از اقدام به یک کار یا اتخاذ یک موضع، بررسی کند
که آیا این موضع و عمل او مورد رضایت ولی زمان هست یا نه و طبیعتا اگر
زمانی هم دستور و حتی اشارهای برسد، با جان و دل میپذیرد و عمل
میکند.
این کار به معنای جلوتر از ولایت حرکت کردن نیست؛ بلکه به معنای عمل
به هنگام در زمان لازم بر اساس تکلیف و با شناخت از مسیر ترسیمی
عقلانی و شرعی ولایت است. چنین کسی برای تمام اقدامات خود منتظر
دستور و کسب تکلیف نمیماند و البته اگر عمل و اقدامی محل شبهه شد
و نتوانست بر اساس خط مشی ترسیمی ولایت حرکت کند، سعی میکند
چاز کانال مطمئن کسب تکلیف کرده و عمل نماید.
میثم تمار که بود؟
میثم فرزند یحیى ابتدا غلام زنى از طایفه بنى اسد بود. حضرت على(ع) او
را خرید و آزاد کرد. وى در زمان پیامبر(ص) نیز مىزیست؛ هر چند در حوادث
زمان آن حضرت یادى از او نشده، اما او را از اصحاب پیامبر(ص) به شمار
آوردهاند. میثم تمّار در طول هم نشینیاش با حضرت علی(ع) اخبار غیبی
فراوانی از حضرت شنید و در موارد متعددی آن را بازگو کرد. افشاگریها
و موضع گیریهای ستودنی میثم تمّار در مقابل دستگاه حاکم جور،
زمامداران وقت را بر آشفت و در صدد دستگیری او بر آمدند تا از رسوایی
بیشتر بنی امیه جلوگیری کنند.
لقب تمار(خرما فروش) را هم از آن جهت به او میگفتند که در کوفه
خرما فروش بود.
منطقهای که جناب میثم پیش از اسلام ساکن آنجا بوده و در آن متولد شده
بود، منطقهای به نام ران است که در آذربایجان قرار داشت. البته موارد
دیگری هم در مورد شهر محل تولد و اقامت میثم ذکر شده است؛
شهرهایی از جمله کرمان و فارس گفته شده، اما در ظاهر، نقل قویتر این
است که زادگاه جناب میثم منطقه آذربایجان بوده است.
جناب میثم نیز مانند بقیه موالیان که پس از اسلام برای نزدیکی بیشتر به
خاندان طهارت به مناطق عرب نشین آمده بودند، به کوفه آمد. ایشان اولین
بار امیرمؤمنان(ع) را در کوفه دیدار میکند و در آن زمان جناب میثم غلام
یک زن عرب بوده و چون موالی بوده، خدمتگزاری این خانواده را در کوفه
انجام میداده است.
امیرمؤمنان(ع) میثم را که غلام و برده آن زن عرب بوده، میخرد و آزاد
میکند و میثم آزاد شده امیرالمؤمنین(ع) است. در دیدار اولی که بین
میثم و امیرمؤمنان(ع) اتفاق میافتد، حضرت از ایشان میپرسد که اسم
تو چیست؟ و ایشان در پاسخ میگوید: «سالم». حضرت میفرمایند:
اما پیامبر خدا(ص) به من فرمود که پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین
خودت، میثم گذاشته است. میثم بسیار متعجب میشود که رسول
خدا(ص) و جانشین او امیرالمؤمنین(ع) درست میگویند و اسمش قبلا
میثم بوده است. اما در این منطقه و کوفه هیچ کس این را نمیداند و
کسی از این موضوع با خبر نیست. حضرت به میثم میفرماید: از امروز
نامت همان میثم باشد و همان نامی که پدرت بر تو گذاشت و همان
نامی که رسول خدا(ص) مرا از آن نام با خبر کرد.
پیشگویی کیفیت شهادت میثم تمار توسط امام علی(ع)
میثم صبحی خدمت امیرمؤمنان(ع) میرسد و به منزل حضرت میرود.
حضرت در چشمان میثم خیره میشود و میفرماید: به خدا قسم روزی را
میبینم که به خاطر دوستی تو با من، دست و زبانت را میبرند و تو را از
نخل آویزان میکنند!
میثم بسیار تعجب میکند و میثم میپرسد: آیا واقعا این اتفاق میافتد؟
حضرت میفرمایند: آری به خدای کعبه قسم که این اتفاق میافتد و این
رازی است که پیامبر(ص) به من گفته است. میثم در پاسخ به
امیرمؤمنان(ع) میگوید: هرگز پیامبر اکرم(ص) دروغ نمیگوید و من ایمان
دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق میافتد. میثم از این خبر که با
محبت امیرمؤمنان(ع) و به واسطه همین محبت، شهید میشود،
بسیار خوشحال شد.
مزارمیثم تمار
به دنبال «حسین»(ع)
میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال،
تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روى به مکه بنهد. در مکه به دیدار
امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج به مدینه رفت. در دیدارى که با
«ام سلمه»همسر پیامبر(ص) داشت خود را معرفى کرد.ام سلمه گفت:
پیامبر،بارها تو را یاد میکرد و در دل شبها،سفارش تو را به على(ع) مىینمود.
میثم از ام سلمه،حسین على(ع) را پرسید.ام سلمه گفت: به اطراف مدینه
رفته است، او نیز همواره تو را یاد مىکرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد
آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست
داشتم بر او سلام بگویم. من بر می گردم و به خواست خدا یکدیگر را نزد
پروردگار،دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع)
بود،زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت
رسید. آن گاه ام سلمه با عطرى محاسن میثم را معطر ساخت.
میثم گفت:به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام سلمه:
چه کسى این خبر را به تو داده است؟
میثم: مولا و سرور من!
ام سلمه، در حالى که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت:
على(ع) فقط مولاى تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان
است. آن گاه ام سلمه از او خداحافظى کرد. (۳)
دستگیر شدن میثم
میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعى اش موقعیت او را از
هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حج به سوى کوفه برمی گشت که
«ابن زیاد» دستور دستگیرى او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این
درحالى بود که مسلم بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و
اضطراب کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره هاى برجسته
هوادار اهلبیت(علیهم السلام) تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه براى
اعتراض ها و شورشها فراهم«عریف» به همراه صد نفر از ماموران،
برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن زیاد او
را تهدید کرده بود که اگرمیثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید.
عریف به «حیره» آمد و همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در
همان جا،پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران
حوادث آینده وچگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.
میثم گرچه در آن روز، پیرمردى سالخورده بود که بر استخوانهایش جز
پوستی باقى نمانده بود (۴) و از نظر جسمى، تحلیل رفته بود، لیکن از
نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گویا و فصیح
و ایمان راسخ در حدى بود که ابن زیاد را، با آن همه قدرت و مامور به
وحشت افکنده بود.به همین جهت هم براى بازداشت این پیرمرد جواندل
و توانمند،صد مامور را گسیل ساخته بود.
ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله بن زیاد خبر دادند که میثم
اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن زیاد گفتند که:
او از نزدیکترین و برگزیده ترین یاران ابوتراب، على(ع) است.
ابن زیاد گفت: واى بر شما! کار این مرد عجمى به این جا رسیده است؟!
بیاوریدش…! میثم را از بازداشتگاه به حضور والى کوفه آوردند.
«میثم» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت حق و روشن نگاهداشتن
مشعل حق و ارزشهاى اصیلى که به خاموشى مىگرایید، جان بر کف و
شهادت طلب بود.
ابن زیاد، براى آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید:
پروردگارت در کجاست؟
- در کمین ستمگران … که تو یکى از آنانى.
با این که عجم هستى با من این گونه سخن می گویى؟! به من خبر
داده اند که تو با «ابوتراب» بسیار نزدیک بوده اى!
- آرى، درست گفته اند.
- باید از على تبرى بجویى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى یاد کنى وگرنه
دستها و پاهایت را بریده و بر دار مى آویزمت.
میثم در مقابل این تهدید گفت: على(ع) به من خبر داده است که مرا به
دار می آویزى.
ابن زیاد براى جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: واى بر تو!
با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویى).
میثم گفت: چگونه؟ در حالى که این خبر را على -علیه السلام از پیامبر و او
از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند!
از مکانى هم که در آن به دار آویخته می شوم به خوبى آگاهم که در کجاى
کوفه است و من نخستین مسلمانى هستم که در راه اسلام بر دهانم
لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم!
دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می گذارم تا دروغ مولایت و دروغ
تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر
دارش آویزند. (۵)
و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند،
و به قطع آن هم دستور داد.
بر فراز دار
براى مردان خدا فراز دار، سکوى رفیع و افراشتهاى براى معراج است.
به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که براى قدرتهاى
خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور
فضیلت و راستى است; براى شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند
افتخار است.میثم را به جرم حقگویى و حمایت از خط راستین علوى و
سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدى به طرف چوبه دار بردند.
میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزى نمی گرفت و چنان عادى و
بى اعتنا، آن را تلقى می کرد که بر خشم دشمن می افزود.
میثم تمار بر فراز دار با صدایى رسا مردم را براى شنیدن حقایق اسلام و
احادیث سرى على (ع) فرامی خواند. (۶)
میثم می گفت: هرکس می خواهد حدیث مکنون و ارزشمند على(ع) را
بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان
جهان، خبر مىدهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می شدند. میثم از فراز
منبر «دار» براى انبوه جمعیت، سخن مىگفت. فضایل و شایستگی هاى
اهلبیت پیامبر و دودمان على(ع) را بازگو مىکرد و خیانتها و فسادهاى
بنی امیه را فاش می ساخت.
بیان حقایق و افشاگریهاى میثم، در آن آخرین لحظه هاى حیات و از بالاى
دار، چنان مؤثر و تکاندهنده بود که به «ابن زیاد» خبر دادند: این بنده،
شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسى بود
که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (۷)
او با وارستگى و ایمانى استوار و جهادى پایدار، رهروى راستین در مسیر
حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقیده و جهاد بود
پس از آن، زبان حقگوى او را، که به صراحت روز و به برندگى شمشیر بود،
بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت:
هرچه می خواهى بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم
گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله بن زیاد – خیال کرده است که می تواند من
و مولایم را دروغگو معرفى کند! این است زبان من.
و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد…. (۸)
میثم به همان حالت بود، تا این که فردایش، از بینى و دهان او خون غلیظ
می آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویى، موى سفید صورتش با خون
سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردى نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت:به خدا
قسم می دانم که اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات به سرمی بردى
. آن گاه با نیزه، چنان ضربتى بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش
دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت
و میثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز کرد; که هم اکنون هم، آن
طیران معنوى ادامه دارد و با هر درودى که از سوى خداجویان پاکدل
و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت مى گردد، مقام و رتبه اش در
فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می رود.
مزار شهید
مدتى پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد براى
اهانت بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن مقدس او را فرود آورده و به خاک
بسپارند; به علاوه می خواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى
از مردم بگیرد و به آنان بفهماند که سزاى مدافعان و پیروان على(ع) چنین
است، ولى غافل از آن بود که شهید، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان
می دهد، الهام می بخشد، امید می آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهاى
جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند،
این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالاى دار بماند;
با هم، هم پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند.
براى غافل ساختن مامورانى که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند،
تدبیرى اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملى ساختند که:
شبانه در نزدیکیهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن
آتش ایستادند.
نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى که چند نفر دیگر از
دوستان شهید، براى نجات پیکر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند.
طبیعتا، ماموران که در روشنایى آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه
تاریک محل دار را نمی دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از
چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبى که خشک شده بود
دفن نمودند.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکى که میثم به انجام
رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام،
جاى گام او بگذارند.که او «اسوه» بود
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن زیاد» رسید.
ابن زیاد مىدانست که مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد.
از این رو جمع انبوهى را براى یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و
جستجوى وسیع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه
نیافتند و مایوس گشتند. (۹)
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است.
گواه پیروزى حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است. در سرزمین
عراق در محلى میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهى است که مدفن
«میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب
على (علیه السلام) نوشته شده است.
«میثم» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت حق و روشن
نگاه داشتن مشعل حق و ارزشهاى اصیلى که به خاموشى می گرایید،
جان بر کف و شهادت طلب بود. او با وارستگى و ایمانى استوار و جهادى
پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و
تجسمی والاتر از عقیده و جهاد بود.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکى که میثم به انجام
رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام،
جاى گام او بگذارند.که او «اسوه» بود. و پیروى از اسوه هاى کمال،
وظیفه کمال جویان است. شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط
پیروان وفادار، به حیات جاوید می رسند.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغى
روشن بر سر راه انسانیت است، نور مىدهد و «راه» می نماید.
نظرات شما عزیزان: